خداحافظ ای زمین
در تنگنای وسعت یک مسخ گاه پست
چون رنج های مسلخ بدبخت های مست
از سنگسار پر شده از سنگلاخ دست
برجی به سان مار پدیدار گشته است
میلاد ثروتی به بلندای نسل سرد
میلاد ، قدرتی به درازای ظلم و درد
میلاد مرگبار سیاهی به رنگ زرد
میلاد رنج و خواری انسان بت پرست
یک مسخ مردمان در افتاده در قفس
یک آلت بلند ستم های پیش و پس
در قعر ابرهای پلید سیه نفس
یک حاصل از خیانت آهن و هرچه هست
برجی نماد سلطنت وحشیان جنگ
برجی نماد برتری خون زمان جنگ
یک حاصل از خیانت آهن و هرچه هست
برجی نماد سلطنت وحشیان جنگ
برجی نماد برتری خون زمان جنگ
فریاد خشم بر سر انسان بسان جنگ
برجی نماد برده کشی های شاه مست
انگشت تهمتی است به سوی کجا بلند
انگار نیزه ای است به سوی خدا بلند
شصت دوباره ای است برای شما بلند
شاید نشان ایست درین پستزار پست
انگار اشاره ایست که برپا نشسته ام
من حاضرم همیشه همینجا نشسته ام
خونم از آتش است که بالا نشسته ام
جایی نشسته ام که خدایان برآن نشست
فصلی که باز گشته خداحافظ ای زمین
شعری به راز گشته خداحافظ ای زمین
دستی دراز گشته خداحافظ ای زمین
فصل شکستن است که بغض مرا شکست
برجی نماد برده کشی های شاه مست
انگشت تهمتی است به سوی کجا بلند
انگار نیزه ای است به سوی خدا بلند
شصت دوباره ای است برای شما بلند
شاید نشان ایست درین پستزار پست
انگار اشاره ایست که برپا نشسته ام
من حاضرم همیشه همینجا نشسته ام
خونم از آتش است که بالا نشسته ام
جایی نشسته ام که خدایان برآن نشست
فصلی که باز گشته خداحافظ ای زمین
شعری به راز گشته خداحافظ ای زمین
دستی دراز گشته خداحافظ ای زمین
فصل شکستن است که بغض مرا شکست
شعر از : محمد حسین داودی
نظرات شما عزیزان:
[ 16 تير 1394 ] [ ] [ محمد حسین داودی ]
[ ]