غذای شب محرم

وبسایت رسمی محمدحسین داودی در لوکس بلاگ

نمونه ای از شعر ها و نوشته های محمد حسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: شنبه 17 مهر 1395 ساعت:

چند دقیقه ای می شد که زل زده بودم به قاشق . به خودم آمدم ، نیمه شب ، اتاق ساکت ، نشسته ام روی صندلی غذاخوری. راستش یاد مجردی ام افتادم . خانم بچه ها که مسافرت تشریف ببردند ، اتاق ما دوباره می شود مجردی .

ظرف یکبار مصرف غذای هیئت روی مبل بود ، یک ساعتی می شد که مراسم مسجد تمام شده بود . من هم غذا به دست تا اینجا دائم در فکر و خیال بودم . آنقدر که یادم رفته غذا بخورم . به سمت ظرف یکبار مصرف رفتم . لذت خوردن غذای هیئتی . شبهای محرم است و غذای شبش . قاشق هنوز دستم بود . ظرف غذا را که برداشتم شوکه شدم .

-          واه ، این که خالیه

چند ثانیه مات ماندم . یعنی آنقدر مشغول فکر و خیال بودم که فراموش کرده ام غذایم را خورده ام ؟ تا دانه ی آخر برنجش؟

-          خاک بر سرت کنن . که چقدر گیجی .  اینقدر آدم گیج؟

خیلی خودم را سرزنش کردم . البته این اتفاق خیلی هم برایم عجیب نبود ، بارها بدنبال کلیدی گشته ام که تمام مدت داخل جیبم بوده . بعد مثل همیشه جستجو برای دلیل حواس پرتی . جامعه ؟ گذشته ؟ اجتماع ؟ فرهنگ ؟ رسیدم به خودم . فکر و خیال از  جلوی درب مسجد شروع شد . یک دوست ، یک فامیل . یک نفر دیگر . چه گفت و چه و چه .

-          ای کاش همه ساده بودند ، ای کاش ...

دیگر از بحث های ایده آلیستی و مارکسیستی هم خسته شدم . دنیای آرمان شهرها و خیالات بچه گانه . مشتم را مثل گوشتکوب بر سر ظرف یکبار مصرف کوبیدم . خودم را کنترل کردم .

-          باید شرایط رو بپذیری پسر ،

سراغ لیوان آب سرد رفتم و بعد هم مسواک .

-          مسواک؟ صبر کن ببینم

ظرف بخت برگشته را وارسی کردم . یک دانه برنج خشکیده ، اطراف  ، روی طاقچه ، زیر مبل ، یک ظرف غذای دیگر اینجاست .

-          اوه خدای من ، کاش پر نبود .

برای خودم متاسف شدم . آری . من غذایی نخورده بودم . اما معده بیچاره ام را قانع کرده بودم که سیر است . حالا مانده ام با چه ترفندی این غذای ظاهرا دلچسب را میل کنم .

 

موضوع: ,
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

Alternative content