تا بیخ ما فاسد شده

وبسایت رسمی محمدحسین داودی در لوکس بلاگ

نمونه ای از شعر ها و نوشته های محمد حسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: چهار شنبه 9 تير 1395 ساعت:

تاریخ ما فاسد شده تاریخ فاسد بوده ایم

 تا بیخ ما فاسد شده از بیخ فاسد بوده ایم

ما هیچ بودیم  از همان آغاز خلقت هیچ هیچ 

 ما گندمی آویخته بر میخ فاسد بوده ایم

 

ما مردمی در رنج و محنت غرق در باور شدیم

 ما داستان پرداز نسلی قهرمان پرور شدیم

ما از همان آغاز بربر بوده ایم و بی هنر

 در عالم رویا ولی بر هر کجا سرور شدیم

 

دنیای ما دنیای افیون است بر سرخوردگی

افیون ما شاه است و آئینی برای بردگی

ما  برده ای بودیم و شاهان افتخار نسل ما

 توسی حکیم و شاهنامه داروی افسردگی

 

ما صوفی عارف جلال الدین مولانا شدیم

ما حافظ اشعار راز آلود پر معنا شدیم

ما شعر رنجی از نظامی شاملو پروین و ماث

ما مطربی بی خانمان و غوطه در نیما شدیم

 

دنیای ما دنیای شعر است و "و دیگر هیچ" که

 از خنده های سادگانی می کند آغاز به

سمت فریب توده های بی سواد کور تا

 سوی فرحزاد آنزمانی بر لبان گفتیم ف

شعر از محمد حسین داودی


موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 23 تير 1395 ساعت:


ملخ های امسال پیدایشان نیست   ضعیفان مسکین گدایان گندم

 

ملخ های خشک استخوان سربرهنه      گرفتار پوتین رهوار مردم

 

که هرساله باتیر و مرداد سوزان    بمیرند و مدفون درانبوه شب گم

 

به جرم رسیدن به دنیای انسان     که دیریست می بوده دنیای گژدم

 

که دیری براشان کویر نمک بود     دوصد قبل از آنی که نامیده شد قم

 

بنالند از روزگار پرآتش                   که گشتند در کوره شهر هیزم

 

بپرسند افسوس اینجا خدا بود       و اکنون جهان پرشدست از تلاطم

 

صدافسوس مردم همه در عبورند    و پوتینشان خرد کردست هیزم

 

شعر از: محمد حسین داودی

موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 14 تير 1395 ساعت:

راستش دیروز عصر
زیر باران که راه می رفتیم
ناگهان بغضم چشمانم را تر کرد
با زحمت بغضم را
پشت شوخی هایم قایم کردم
اشک هایم را هم
کار باران خواندم


گفتم شاید
افسون شب های سیاهم
الماس چشمان قشنگت را
همسنگ صدها قطره ی باران کند


گفتم شاید
روح دلسوزت با
سوز هر اشکی
بوی غم می گیرد


راستش دیروز از سرمای پایان قدم هایت
ناگهان فهمیدم
نفرینی در شعرم
رنگ ها و واژه ها را
با سیاهی می شوید


راستی یادت هست؟
شب را با شعر من
تک بیت نیمایی ؟
تنهایم تنهایی ؟
یادت هست؟


کاش می دانستم
با کدامین افسون روحم را
برمن شوراندی
وعده های دورت را
کاش می دانستم


باید افسونت را ازچشمت می خواندم
باید افسوس کمی بد بودم


مانده در تقدیرم افسوس افسوس
یک شب هم می آید
شعرم را می خوانی
دردلت افسوس افسوس

شعر از : محمدحسین داودی

موضوع: ,
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

Alternative content