کاغذها
پیش از آنکه همسرم اضافه های انباری را دور بریزد ، بین کاغذ مچاله ها، سررسید قدیمی نظرم را به خودش جلب کرد. ، سررسید باوفایی بوده که برای سه سال از آن استفاده کرده بودم .چند برگ آن را با نم کردن انگشت اشاره رد شدم . یادداشت های پراکنده و گهگاه دلنوشته .جالب بود اما باید دور می ریختمش . محض نگاه آخر هم که شده به صفحه مربوط به روز تولدم نگاهی انداختم."شکست استقلال از سپاهان"گویا می بایست فاجعه آمیزترین حادثه ی آن روزها بوده باشد که توانسته است سالروز میلاد کسی را به حاشیه بکشاند .ناخود آگاه خنده ام گرفت . از آن بابت که تصور کردم ستاره شناس نخبه ی هم سن و سال من آنروز شاید در حال ثبت یک رویداد آسمانی کم نظیر در علم نجوم بوده است . نمی دانم آیا آن ستاره شناس هم به شور و شعف گذشته اش پوزخند می زند ؟خط دوم را نگاه کردم . حداقل این یکی قابل تحمل تر بود" مقداد از من ناراحت شده"هر چه هست به رابطه ی دوستی ام مربوط می شود . دغدغه ی ادامه دوستی با یک نفر . و دیگرانی وجود نداشت . پیداست که هم صحبتی هم نداشتم . وگرنه دلخوری یک نفر چطور می توانست سالروز میلادم را تبدیل به کابوس کند .بالاخره یادداشت سوم برای سومین سال یک شعر بود :
"دنیای نیرنگ و دورنگی
و زندگی به سادگی به سان دلخوری چه تلخ می شود
تمام خنده های این و آن تمام می شود
غرور و آدمی چه خنده دار است
غرور و آدمی"
و ادامه آن که آمیخته بود به چرندیات آنروز ها و آرمان های عجیبی که وارد رویاهایم شده بودند . شاید به خاطر نوشتن زیاد و یا شاید به خاطر خواندن زیاد شعر . آه که چقدر شعر را دوست داشتم . اما افسوس که این دوست داشتن ها کمکی به سرباز جوان نمی کرد ، تا او را برای جنگ سخت آماده کند . چه بسا ضعف های پنهان ماهیتش در کوران حوادث ، پلی به سوی روان پریشی او بود . که نیمه شبها روی برگ برگ سررسیدش . آن را به نام شبواژه . فریاد بزند .
نظم و نثر از: محمد حسین داودی
نظرات شما عزیزان: