مبارز مسکین
بیزارم از مصالحه با دزدان مستضعف وغلام اگر باشم
آزاده ام مبارز پردردم حتی اگربه تیغ بگیرندم
هرگز اسیر سایه نمی گردم درظلمت تمام اگرباشم
رنجور جهل مردم محرومم افسون می نکرده زمین گیرم
درجنگ باجهالت انسانم شمشیردرنیام اگرباشم
با مردم گرسنه خروشیدم تا ریشه کن کنم ستم دشمن
خواب ازدوچشم شب بزدایم من بد نام شهرشام اگر باشم
من حیدرم مبارز انسانم انسان خفته برکفن آهن
درجهدنان وسفره ی یک نسلم بی یار و بی سلام اگر باشم
گر بر ردای کهنه ی این مسکین بنشسته گرد وخاک پریشانی
دستار نان به دست که بسپارم مدهوش انتقام اگر باشم
ای نسل سرد آهن و دژخیمان من فزت خوانده خسته ی یک دردم
زخمم شریک اشک یتیمان شد محتاج شیرخام اگرباشم
نظرات شما عزیزان: